امروز برای تو نوشتم ...
می نویسم از آبی دیروزو خاکستری امروزو بی رنگی فردا ...
بیا با هم به عقب برگردیم .به روزهایی که با دستهای کوچکم کودکانه محبتت را نقاشی می
کردم به شبهایی که غریبانه در نگاهت محو میشدم و صبح را با طنین قدمهایت که آهسته به
دیدنم می آمدی دیده ای دوباره باز می کردم . به لحظه هایی که در کوچه پس کوجه های
بارانی با یاد تو قدم می زدم وردپاهایم سنگ فرش خیابان را نوازش می کرد .
آری دیروز آبی بود...
اما میگویند باید گذشت
پس پس بیا از دیروز بگذریم وسری به امروز بزنیم .امروزی که به اندازه ی تمام در به دریهایم از
تو دور شدم . امروزی که زلالی اشکهایم را به کتابچه عالم سپردم و ثانیه هایم را لبریز از بی
تو بودن کردم .ومی بینم که حتی ردپاهایم نیز خاطره می شوند .و من می فهمم رنگ
خاکستری امروز را ...
اما ای کاش مداد رنگی بودم و دفتر روزگارم را خط خطی می کردم و تو
را از نو مینوشتم . ای کاش اشکی بودم و می توانستم تورا در پیش چشمانم زنده نگه دارم.
ای کاش ...
نمی دانم با کدامین واژه ها فردا را تداعی کنم .نمی دانم کی وکجا در این هجوم بیرحمانه تو
را گم کرده ام واکنون نمی دانم چگونه باور کنم با تو بودن را در حالی که از تو دورم.
پس یبا و دستهایم رابگیر و نگاهت را به من بسپارو صدایم کن .من خوب میدانم نگاه تو مرهم
دستهای ملتمسم وصدایت نوید بخش نفسهای خسته ام خواهد بود .
ای آفتاب آدینه ٬ مژده آمدنت از ازلی ترین روز به گوش میرسد و من میشنوم و تو می آیی
ومن وقت آمدنت از بی پناهی رها میشوم و دیروز و امروزو فردا را با رنگ تو نقاشی میکمنم و
شانه به شانه باران به استقبالت می آیم .پس بیا ای تکیه گاه وپناه بی پناهی هایم .
هر زمان می آیی مقدمت گلباران ...
[ بازدید : 81 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]